نتایج جستجو برای عبارت :

طرز تهیه کله پاچه” خانگی

پاک کردن کله پاچه با دقت و حوصله در منزل، تنها راه مطمئن بودن از سلامتی آن است. طریقه تمیز کردن موهای کله پاچه نکاتی دارد که دانستن آن می تواند به شما در پاک کردن آن در منزل کمک زیادی کند. در این مقاله با کلیه نکات و مراحل پاک کردن کله پاچه آشنا خواهید شد.

ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحیم
(شهید شاهرخ ضرغام)
یکی از همرزمان شهید خاطره ای را اینگونه تعریف می کردند:
شاهرخ همش بهم میگفت:( هرطور که شده باید کله پاچه پیدا کنی!). بهش گفتم:( ما اینجا توی آبادان غذای درست و حسابی نداریم؛ انوقت تو میگی کله پاچه پیدا کنم؟؟) خلاصه هر طور که شد با کمک آشپز، یک کله پاچه درست کردیم. شاهرخ کله پاچه برداشت و برد پیش
ادامه مطلب
روش پخت کله پاچه
مواد مورد نیاز برای پختن کله پاچه
کله پاچه گوسفند 1 دست
نخود 100 گرم
پیاز 2 عدد درشت
زرد چوبه 1 ق چ
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
آب ا لیتر یا بیشتر

طرز تهیه کله پارچه ، ترسناک دوست داشتنی
 نخود را از شب قبل خیس کنید و چند بار آب آن را عوض کنید تا هم نفخ آن گرفته شود و هم زودتر پخته شود.

 
ادامه مطلب
روش پخت کله پاچه
مواد مورد نیاز برای پختن کله پاچه
کله پاچه گوسفند 1 دست
نخود 100 گرم
پیاز 2 عدد درشت
زرد چوبه 1 ق چ
نمک و فلفل سیاه به میزان لازم
آب ا لیتر یا بیشتر
سیر 4 تا 5 حبه
طرز تهیه کله پارچه ، ترسناک دوست داشتنی
با اینکه کله پاچه جزو 20غذای منفور و چندش آور جهانی قرار گرفته اما میشه گفت طرفدارانش نه تنها کم نیست بلکه شامل بیشتر افراد ایرانی هم میشه.این غذا رو هر کس به شکل مختلفی طبخ میکنه و من با جستجو در کتب آشپزی و سایتهای ایرانی و خارجی متا
عید بود امروز. حال من اما خوب نبود ... چهارمین روز از چهل روز را گذراندم. با یک دل گرفتگی ژرف.
کمی پروژه ام را پیش بردم. کمی کار خانه کردم. کمی شعر گوش دادم. کمی زبان عربی خواندم. حالا هم دارم ای گل ارغوان شجریان را گوش میدهم.
 
شام کله پاچه داشتیم. این بار من تکه تکه اش کردم. برای اولین بار پوست کله پاچه را هم خوردم. مادر آخرش گفت حالا شدی یه کله پاچه خور واقعی. پرسیدم چه طور ؟ گفت این اولین باری بود که پوست کله را هم خوردی.
لبخند زدم. گفتم اینا نشونه
این روزا به زور خودمو هندل میکنم.
حدود شش هفته مونده به کنکور و کلافه م ...پاچه های بنی رو انقد جویدم الان هیچکدوم از شلواراش پاچه ندارن.
پر از تناقضم این روزها .
شما یکم حرف بزنید برام...باهام..خیلی ساکتینا...

.
.
+ میم.الفم که برنمیگرده ای بابا ..
الآن که داشتم پست بیست و دو رو میخوندم یاد یه خاطره افتادم.
چند سال پیش رفته بودیم شمال. تو شالیزار با بر و بچ قدم میزدیم و به صدای قورباغه ها گوش میدادیم و میخندیدیم.
وقتی برگشتیم تمام کفشم و پاچه شلوارم گلی شده بود. خواستم تمیز کنم که دخترعموم نذاشت و خودش تمام گلا رو از رو پاچه شلوارم شست و پاک کرد.
آخ که چقدر بی معرفت شدم من!
ما دخترمون رو یکساله کلاس ورزشی ثبت نام کردیم اول مهر بود خانومهای بزرگتر کلاس به بچه های ما گفتن میخوان برای مربیشون جشن تولد بگیرن نفری ۱۰۰هزار تومن بیارید تا هم ساندویچ و هم کیک بگیرن هم هدیه برای مربی ما شرکت کردیم . امروز دوباره پیام دادن میخوان برای مامان مربی هم جشن تولد بگیرن مامان مربی هم تو کلاس هست همیشه و گفتن نفری صد هزار تومن بیارید . من این دفعه رو نتونستم شرکت کنم خودم که نداشتم اگه به همسرم هم میگفتم میگفت دیگه نمیخواد دخترم
مغز گوسفند و یا گاو را می توان در آب کله پاچه یا به طور جداگانه به صورت ساندویچی میل نمود. البته کله پاچه و به خصوص مغز آن طرفداران خاص خودش را دارد و شاید همه از آن استقبال نکنند. اما به عنوان یک بی طرف می توانم بگویم طعم گوشت سر و بناگوش، همچنین پاچه ها و ساندویچ زبان آن بسیار لذیذ می باشند. در ادامه با طرز تهیه ساندویچ مغز همراه ما باشید.
 

ادامه مطلب
 
غروب ماه رمضان بود، ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوال پرسی یک قابلمه از من گرفت. بعد داخل کله پزی رفت. به دنبالش آمدم و گفتم: ابرام جون کله پاچه برای افطاری! عجب حالی میده؟ گفت راست می گی، ولی برای من نیست. یک دست کامل کله و پاچه و چند تا نان سنگک گرفت.
 
وقتی بیرون آمد ایرج با موتور رسید، ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم: لابد چند تا رفیق جمع شدند و با هم افطاری می خورند. از اینکه به من تعارف نکرد ناراحت شدم.
 
فردای آن ر
یکی از عادت‌های ما ایرانیا اینه که دوست داریم نظرات خودمونو توی مخ، چشم‌ و چار، حلق و بینی و هر جای دیگه‌ای از بدن طرف مقابل فروکنیم. به طور مثال شما می‌گی من کله‌پاچه دوست ندارم. اصلا کهیر می‌زنم وقتی بوی کله‌پاچه می‌خوره بهم.
 
همونجا یه ایرانی اصیل بهت می‌گه که کله پاچه خوب نخوردی هنوز. پاچه‌های منو بخوری عاشقش می‌شی. یه جوری می‌خوابونمش توی آب‌لیمو و ادویه که انگار داری شیشلیک می‌خوری. بعد برای اینکه عملی ثابت کنه بهت، می‌بردت یه
امروز با خواهرم حدودای ساعت چهار رفتیم لب ساحل 
محل اقامتمون خیلی فاصله کمی داشت 
رفتیم و یکم تو آب راه رفتیم و اومدیم صدف جمع کنیم . یه اقایی که معلوم بود جنوبی بود اومد و یه مشت صدف اورد گفت این برای شما . اولش گفتم چقدر مهربونه. بعدش دیدم به طرز حال بهم زنی داره سعی میکنه صمیمی بشه . 
خواهرت چند سالشه؟ تو چند سالته؟محل اقامتتون کجاست ؟کجایی هستین ؟
من سعی میکردم همه رو سر سنگین جواب بدم اما اون کوتاه نمی اومد.
اومد گفت بیاین اینجا پاچه شلوارت
مث یکی که رژیم داره و دلش کله پاچه میخواد هر روز. یکی که سرماخورده و دلش غذای سرخ شده میخواد. یکی که نازاست و دلش بچه میخواد .مث یکی که دلش بهونه میگیره همش_یه بچه نق نقو_... 
نشستم و بهونه میگیرم. کاسبی اگه بلد بودم،بد نبود، نه؟
کله پاچه در شیراز:
کله پاچه یک غذای چرب ، خوشمزه  و پرانرژی است . این غذا شامل مغز، سیرابی، شیردان، چشم، زبان ، بناگوش گوسفند می باشد . این غذای لذیذ باید به اندازه و محدود مصرف کرد و برای افرادی که چربی خون یا کلسترول بالا دارند مناسب نیست. در ادامه لیستی از کله پاچه در شیراز را برای شما می آوریم.
کله پاچه یکی از غذاهای دیر پز  است و طبخ و پخت آن زمان زیادی را از شما می گیرد . کله پاچه سرشار از پروتئین، آهن و ویتامین های گروه B است. خوردن کله پاچه ی
من هنوز قسمت نشده بخوابمآ
هنوز همچنان بیدارمآ
رفتیم گوشی گرفتیم
خوب شد رفتم باهاشون
قشنگ داشتن  هفتصد اضافه میکردن تو پاچه شون
بعد طرف قالتاقی از سر و ریختش میبارید
اینام که کلا نگم براتون که کلا سر در نمیاوردن و طرف هرچی میگفت میگفتن راست میگه این بهترینه و با این قیمتم می ارزه حتما
خلاصه که نذاشتم بره تو پاچه شون و بردمشون پیش س جان
کلی حرمتمونو گرفت
الهی بمیرم فقط 100 سود گرفت بچه م
ولی راضیم از خریدمون
 
ساعت 12 شب برگشتیم راست رفتیم خونه ن_
انواع زیرپوش های آستین دار و رکابی مردانهلباس زیر مردانه از جمله لباس هایی است که اکثر آقایان برای خرید آن توجه زیادی نمی کنند. از اصول اولیه برای انتخاب و خرید لباس زیر مردانه توجه به سایز و نوع پارچه و جنس و کیفیت آن است.بهتر است این موضوع را در نظر داشته باشید که حتماً در لباس زیر خود احساس راحتی داشته باشید؛ زیرا این لباس در کل روز بر تن شما است.لباس زیر نامناسب می تواند کل روز آزار دهنده باشد و شما را اذیت کند.در این مطلب نکاتی را برای انت
قاپاما
یکی از بهترین غذاهای ارمنی قاپاما نام دارد که در آن از کدو حلوایی استفاده می شود و طعم بسیار لذیذی دارد.در ارمنستان مردم برای مراسمات خاص یا عید ها قاپاما را می پزند.در تمامی رستوران های ارمنستان قاپاما وجود دارد و شما می توانید میل کنید.پخت قاپاما سخت نیست و شما می توانید خودتان این غذا را بپزید.طرز تهیه قاپاما این گونه است که ابتدا داخل کدو های حلوایی یا کدوهای تنبل را خالی می کنند سپس در داخل آن ها برنج های پخته شده و میوه هایی مثل س
 
سلام
امروز خدمتتون هستیم با یه غذای اصیل و سنتی البرزی که از طالقان تا روستاهای حاشیه رودخانه کرج، اونو درست می‌کنند اما نکته مهمش اینجاست که این غذای سنتی طالقانی‌ها در شب‌های چله یا همون شب یلدا بوده و اسمش «کله پلو» هست.
در قدیم، کله پاچه رو با مقداری پیاز و سیر و نمک می‌ریختند توی ظرف سفالی و اونو توی تنور می‌گذاشتند تا آروم آروم بپزه. بعد، پیاز داغ فراوان با زردچوبه و فلفل سیاه و دارچین درست کرده و بهش آبِ کله پاچه رو اضافه می‌کردن
درستش این بود که تو یه سالن چندهزارنفره واسه ملت کنسرت اجرا می‌کردم نه این که کل شب رو با تِی واسه در و دیوار آشپزخونه چهچهه بزنم و برقصم، آخرشم واسه تشویق خودم دست و سوت بلبلی بزنم!
[پاچه های شلوار گُل‌گُلی مامان‌دوز را پایین می‌کشد و پشت‌چشم ‌نازک‌کُنان از آشپزخانه خارج می‌شود]
بی حرف پیش؛
باید کُشت؛
خروسِ همسایه گاوچران است
مرغِ خانه، خروس خوان به جنگ دیو می رود؛
جنگ ها دو نوع اند:
جنگِ اول، جنگ داد است
جنگِ دوم، جنگِ بیداد است؛
دادی می خواهد و بیدادی به سکوت فرا می خواند؛
در این حیرانی من کله و پاچه بار گذاشته ام.
بد اومدم تو پارک مجبور شدم دوبار دنده عقب بگیرم
بعد یارو ( فک کنم پارکبان اونجا بود از این لباس ابیا تنش بود ) اومد مثلا فرمون بده بعد که پارک کردم پیاده شدم گفت یه ضرب المثل هست میگه مورچه چیه که کله پاچه اش باشه بعد یکم اومد جلو گفت البته زن چیه که دنده عقبش باشه ...
بله میدونم که من دیگه اون بشر را نخواهم دید و مجالی برای ناراحتی نمیمونه ولی بهم برخورد :| پررو :|
کتاب معروفی است که مجله آلمانی اشپیگل درباره اش نوشته است کسی که ابن کتاب را دوست نداشته باشد بهتر است هیچ کتابی نخواند. معنی اش را می شود فهمید این کتاب با طرح مدرن و طنز ترد و شهدی که از جمله هایش می چکد تنها به مذاق کسانی خوش نمی آید که سلیقه کتابخوانیشان شبیه سلیقه مرد دباغ درباره رایحه ها به بیراهه رفته است. مشخصا اگر بخواهم نام ببرم می شود کسانی که عادت دارند توی کتابها آبگوشت بخورند و کله پاچه و لنگ و پاچه ...این جور خوراکیها را راسته نوی
کتابسرا یا کبابسرا؟ 
میزان اهمیت ما به شکم و مغزهامون از مقایسه تعداد کتابسراها و کبابسراهای شهرمون مشخص میشه.
 افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت می دیم تو کله پاچه فروشیه، اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
گیله مرد
از کول نمایی ها و اسپویل گرایی های یک عده متنفرم:/طرف می اید از اول تا اخر فیلم را زر زر میکند میرود به درک اعلا واصل می شود "_" حداقل خلاصه کن:/یک مومنت هم جا نینداخته:/مگر میمیری که ان زبانت را در کامت بگیری و لال شوی و اسپویل نکنی ؟:/،ولو اینکه من بخواهم با سیخ داغ در حالی که تهدید به کور کردنت میکنم ،بازجویی ات کنم؟! :/
از قول های احمقانه ای که به خودم داده ام این است که اگر یک بار دیگر به سرم زد بروم که بگویم برایم اسپویل کنید فرقی ندارد که باشد از
از کول نمایی ها و اسپویل گرایی های یک عده متنفرم:/طرف می اید از اول تا اخر فیلم را زر زر میکند میرود به درک اعلا واصل می شود "_" حداقل خلاصه کن:/یک مومنت هم جا نینداخته:/مگر میمیری که ان زبانت را در کامت بگیری و لال شوی و اسپویل نکنی ؟:/،ولو اینکه من بخواهم با سیخ داغ در حالی که تهدید به کور کردنت میکنم ،بازجویی ات کنم؟! :/
از قول های احمقانه ای که به خودم داده ام این است که اگر یک بار دیگر به سرم زد بروم که بگویم برایم اسپویل کنید فرقی ندارد که باشد از
از این لحظه به بعد میم تنها طلای شهرمون نیست و با تشکر فراوان از دال که طلا شد، دیگه کوچکترین حسادتی به این کصخل روانی پاچه خوار ندارم
باشد که سال بعد بهمن هم طلا بگیره و انحصار طلا از چنگ پسرا بیرون بیاد
پ.ن: الان هم دارم ۱۳ reasons why رو می بینم و شرم بر من که دو فصل کلویی قشنگ رو مورد توجه قرار نداده بودم شما فقط مقدار shit بودن بانو رو ملاحظه بکنید
کلا زندگی دو روزه،
فردا ممکنه نباشیم.
قدر هم رو بدونیم.
درباره بقیه اون قسمت پیر درون، که هر روز بیشتر کشف میکنم،
این افراد،
معمولا همه ش به اینو اون گیر میدن (میپرن و پاچه میگیرن) که اینکارت غلطه اونکارت غلطه، اینکارت فضولیه، زیاد حرف نزن، و... توهین میکنن، و...
ولی دقیقا خودشون همه این خصوصیات رو دارن.
این افراد تنها میمونن.
4 نفر رو تا الان مشابه این افراد دیدم (با خصوصیات اینها، که کاملا تنها موندن).
راستی بچه ها،
من تا حالا با 16 تا مصاحبه ای گر
امروز آخرین روز از برج زیبایم، آبان ماه بود
و من در سگ اخلاق ترین حالت ممکن خودم بودم
پاچه‌ی همه‌رو از دم گرفتم
حوصله‌ی خودمم نداشتم
نمیدونم چرا
واسه اینکه آخر آبان شده یا شایدم تو دوره باشم
ولی نه، دوره که نمیشه. اصن در توانم نیست
ولی حالم خوب نیست
دلم پر میکشه واسه اینکه یه بار دیگه ببینمش
اینم که شد دیالوگ فیلم
ولی به هرحال
من حالم بده
خوب نیستم
دلم تنگ شده
تنگ میشه
واسه آبان
واسه زندگیم
واسه ماه قشنگم
کاش یه جایی داشتم برم یه دل سیر
یه دل
متن آهنگ عجایب شهر حمید صفت
آزاد شدم خوشحالم ننه ایشالله آزادی قسمت همهآزاد شدم چشمامون تَره ایشالله بیرون دنیا بهترهآزاد شدم بیا بغلم همه جلو رفتنو من أ همه عقبمآزاد شدم بگو به منم من توو حبس بودمو بی خبرم همه عجبنداستان شده همه توو غمن چرا لنگو پاچه های همه رو همنپَ ننه ننه خاک توو سرم ناموسا ناموسم بریز آب پاک رو دستم
ادامه مطلب
سقف کشسان ترنسپرنت : اگر به بازی با رنگ ها و نور دهی فوق العاده علاقه ی ویژه ای دارید من به شما پاچه کششی ترنسپرنت را پیشنهاد میکنم . پارچه ای بسیار عالی برای بازتاب نور و رنگ که جلوه گر تصاویر و نور پردازی های شما در سقف های منازل و یا مجموعه یاداری شما می باشد .
سقف کشسان ترنسپرنت
میگن اگر کسی به واسطه روزه گرفتن در حال یا آینده دچار مشکل بشه
نباید روزه بگیره
ای ایهالناس این فقط برای جسم نیستا برای روح و روان هم هست
یعنی شما اگر به واسطه ی روزه گرفتن بی اعصاب میشی به ضرص قاطع خود خدا هم از اون بالا دو دقیقه بیاد پایین بهت میگه که روزه نگیری 
یعنی وقتی کسی روزه میگیره و پاچه هم میگیره
این آدم روزه بهش واجب نیست بوخودا
نگیرید عاقا نگیرید جنبه ندارید اعصاب ندارید
والا
 
خاطرات شازده حمام»، بخشی از خاطرات دوران کودکی، نوجوانی و جوانی محمدحسین پاپلی‌یزدی در محله‌ای فقیرنشین در شهر قدیمی و کویری یزد است که در سال 1327 خورشیدی در این شهر به دنیا آمده و دوران کودکی و نوجوانی را در آنجا به سر برده است. پاپلی که دانش‌آموخته‌ جغرافیا در ایران و استاد مدعو دانشگاه سوربن است و در تحقیقاتش بر توسعه‌ روستایی تمرکز داشته، در جلد اول «شازده حمام» ضمن روایت خود از ماجراهای کودکی‌اش، توجه خواننده‌ را به پدیده‌ باستا
از صبح نزدیک چهل پنجاه بار بماند امیرعباس گلاب رو پلی کردم و مشغول کارام شدم
همین چند لحظه پیش ز. م زنگ زد و بهش گفتم نه و بهونه آوردم
تلفونو با یه خداحافظی محترمانه و سلام برسونید قطع کردمو زار زدم
زااااررر زدم
من جدا روانم بهم ریخته 
یه سیکل معیوبه 
هم دلم تنگه هم مثل سگ پاچه میگیرم هم مثل گراز تنهام و تنها داراییمه و میدونم تنهاتر میکنم خودمو منه روانی و هم مثل خرچنگ میدونم تنها کسمه
چه مرگته خودمه احمق
کاش خبر مرگمو واسم بیارن با این اخلاق
ساعت چهار و نیم صبح. مادر و پدر رفیقی مدتی است که به مکه رفته اند و رفیقمان نیز از ما دعوت به عمل آورده که هر از چند گاهی به منزلشان بروم و چند روزی بمانم.او را هم به دنیای زیبای شب بیداری دعوت کردم و هم اکنون او در حال ویوولون تمرین کردن است و من نیز«داستان دو شهر» چارلز دیکنز را باز کرده ام و میخوانم.یک ساعت دیگر هم که کله پزی ها باز می کنند می رویم که یک کله پاچه بزنیم و حسابی سرمست شویم!
خلاصه که زندگی فعلا بر وفق مراد است.
داشتم به زنده بودنشان شک میکردم که عه؟واقعا انقد خانواده خوبی دارم که هیچ طعنه ای راجب کنکور نمیزنن؟داشتم کم کم نگران میشدم که نکند عوضشان کرده اند؟چقد طاقت اورده اند؟چیزی نمیگویند؟ رتبه را درون سرم نمیزنند؟که وسط بحث امروز خداروشکر نیششان را زدند یاد اوری کرده اند که من در تمام زندگی ام همیشه یه شکست خورده بازنده بیشتر نبودم من همیشه کم اورده ام من همیشه یک جای کارم میلنگد من همیشه میبازم من نمیتوانم موفق شم خیالم راحت شد زنده اند. عوضشا
امروز رفتیم یکی از رستورانای مثلا درجه یک. از ظهر تا حالا که ۱۲ شبه این غذاهه مونده سر دلم
تازه دو بارم رفتم دسشویی
جرات نمیکنم خیلی چیزی جلو مامان اینا بگم
هر چند از عرق نعنا و نبات خوردنام میفهمن
چین این رستورانا آخه عوضیا
هیچی دیگه هی عرق نعنا میخورم
تازه شامم نخوردم
بابت حرکت زشت دیروز اون نارفیق امروز ما صد و خورده ای پیاده شدیم تا حالمونو خوب کنیم
ولی روز خوبی بود 
صبونه خوبی زدیم بر بدن و بعد از یه استراحت کوچولو نهار رفتیم یه جای باکلا
پراکندگی ایل موسیوند را تا حدی می­توان به این شکل ترسیم کرد:
-         مرکز اصلی: منطقۀ خاوه در دلفان
-         شهرهای نورآباد و کوهدشت
-         روستاهای استان همدان و شهرهای همدان، نهاوند و ملایر
-         منطقۀ «پاچه لَک» شهرستان اَزنا
-         شهر بروجرد و روستاهای اطراف
-         خرم­ آباد، منطقۀ هرو و برخی پراکنده در بین بیرانوندها
-         منطقۀ خُنداب (شَرّا) در استان مرکزی
-         شهر دورود و برخی روستاهای اطراف
-         منط
~دیروز تو یه سگ گرمایی پا شدیم مث این اسکلا رفتیم لواسون :| سیم aux عم خراب بود با کوچکترین حرکتی اهنگ قطع میشد. بعد فک کنین جاده لواسون هم از نظر پیچ پیچ با جاده هراز و جاده چالوس برابری میکنه :| منم با شصتم سیمو گرفته بودم جیغ می کشیدم :| 
~چقد خوشحالم که مدرسه نمیرم :)
~یه اهنگ پیدا کردم خیلی قشنگه اسمش پاچ لیلیه. پارچ نه ها، پاچه هم نه، پاچ :|
~بنظرتون برم باشگاه این سه ماهو؟ 
~دیروز که رفته بودیم بیرون یه نی نی اومد کنارم :)) کلی ادا اطوار و چشمک و تکو
چند روزه با بابا زدیم به تیپ و تاپ هم
سرِ هیییییچ و پوووچ
اما ییهو تصمیم گرفتم همین هیچ و پوچه رو گنده ش کنم که بشه بهونه واسه سگ اخلاقی حداقل یه ماه آینده م
صبح حساب کار دستش اومده بود یا هرچی رفته بود برام لپ تاپ قیمت گرفته بود که از خر شیطون پیاده م کنه
یه ماهه منو ساییده نمیره قیمت بگیره
الان به صرافت افتاده
ظهر اومد خوشحال و اینا فک کرد الان بگه رفتم برات لپ تاپ قیمت کردم و اینا همه چی حل میشه و قربونشم می رم و ماچ و بوس و اینا
ولی دید از این خ
   داییه از بعد از تصادف از ضعف اعصاب شدید رنج میبره. به طوری که اشتهای خاصی به گرفتن پاچه ی بچه ها پیدا کرده (البته فقط و فقط شفاهی). این قضیه به قدری جدی شده بزرگترا نشستن باهاش حرف زدن و گفتن که فقط از ساعت 6 بعد از ظهر به بعد میتونه به بچه ها گیر بده و داییه هم قبول کرده. عصری توی محوطه ی جافرگوسنی نشستیم که پسرِ دخترخاله شروع میکنه شن و ماسه ها رو مثل نقل و نبات ریختن توی هوا. مامانش داره تهدیدش میکنه که جلوش رو بگیره ولی داییه نتونست جلوی خودش
دیروز چهارمین سالگرد برجام بود ولی متاسفانه از دستم در رفت این مناسبت و الان متوجه شدم و نشد یه مقدار قشنگ دلمو با شیخ پرزیدنت صاف کنم...
البته یکی از دلایل اینکه من فراموش کردم این بود که این آفتاب تابان که قرار بود دنیارو عاشق کار کردن با ما کنه نهایتا همون دنیارو کرد تو پاچه ما و نتیجتا این وضع که می بینید!
حتی همون شناسنامه دارهای روشن فکری که زبان دنیا رو بلد هستن هم رویی برای تعریف از برجام ندارن بس که این بچه قند و عنــسله!
بنازم به تدبیر
من به شخصه، از حرف زدن و دوستی با کسانی که همون پیر درون رو دارن یا به عبارتی، دیکتاتور، غرغرو، متعصب الکی، خودبرتربین و کسانی که همه ش پاچه این و اون رو میگیرن، به شدت اجتناب میکنم.
بحث با اینها فایده نداره چون وقتی کم میارن میگن: ادب مسئله مهمیه من ادامه نمیدم، ولی همون آدم تا دو دقیقه قبل میگفت کی من شش نفر رو بیارم بهت تجاوز گروهی کنن من لذت ببرم (چون اینها خودشون فاقد میل جنسی و الت تناسلی هستن و دوست دارن بقیه اینکارو انجام بدن تا اون ها ل
سال بعد کنکور دارم. کنکور یه هدف نیست بیشتر شبیه یک سرگرمیه یه سرگرمی هیجان انگیز و رکوردی که تلاش و تمرکز روزانه می خواد. چی بهتر از اینکه یک سال رو میتونی بهش فکر کنی و باهاش سرگرم باشی؟ به همین سادگی یک سال از این زندگی رو که رفته توی پاچه ات سپری میکنی!
هر چقدر فکر میکنم جایی برای من در این دنیا وجود نداره. باید کوله پشتی ام را بردارم و برم. 
یکی از معلم های دبیرستان بهم میگفت: سال بعد کنکور میدی؟ 
_ آره
رشتت چیه؟
_ ریاضی
به نظرت آینده داره؟
_ آ
امّا این سگ هار هم هست!
 
شخصی را به روزنامه کیهان را منصوب کرده­اند به منصوب کننده
گفته اند چرا این شخص را رئیس روزنامه کیهان کرده ای؟ گفته است سگی می خواهم که
پاچه بگیرد . حال این سگ پاچه همان شخص را گرفته و او را ول نمی کند! این سگ هار
هم هست !
بهداد
طهران ، 3 تیرماه 1398
همه این روزنامه ها و مجلات ایران از یک  کارخانه در می آیند زیر همۀ آن ها نوشته شده :
Made in the England
The Great Britain
اسپوتینگ (نوستی) نیز یکی از مطبوعات ایران است.Made in the England
قدیم ها هوای بهار با الان فرق داشت، یک لحظه ابر بود یک لحظه آفتاب، دلچسب بود اونم واسه ما که بچه بودیم و شوق تعطیلات بهاری را داشتیم. پاچه های شلوارمون را بالا میزدیم و با کاسه و جارو مشغول شستن فرش میشدیم، فرش های شسته شده از دیوار حیاط خونه ها آویزون بود و آفتاب میخورد، همه چیز بوی نو و تازگی میداد اما اومدن بهار برای من همیشه با یک غمی همراه بود مثل غم غروب جمعه، غمِ عصر روز سیزده بدر! گاهی فکر کردن به پایان جلوی لذت بردن از لحظات را میگیره. 
افسوسِ قضیه در اینه که بیشترین جایی که ما به مغز اهمیت میدیم تو کله پاچه فروشیه
اونم نه برای فکر کردن، بلکه برای خوردن!
گیله مرد
#بزرگ_علوی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✦ @Parsa_Night_narrator ✦
#کانال_آوای_شبانه_پارسا
#اخبار_روز_ایران_و_جهان
-tumblrhttps://avayeshabane.tumblr.com
آخرین خبرها و اتفاقات روز در وب سایت:
websitehttp://aparssa.wordpress.com
منبع خبری کانال:
#BBC_News
[عکس 1080×720]
مشاهده مطلب در کانال
والا تجربه نشون داد به ما پسرا هم کمتر از دخترا پیچیده نیستن.
بهترین شون تو شغلشون عالین و ممکنه حتی نذارن شما یه صندلی جابجا کنین.
نمونه ش هم همون آدم بی مزه که قبلا گفتم.
و بعد خب شما میگین واووو چه جنتلمن. ولی وقتی تو رابطه میرین میبینین که اش دهن سوزی هم نیستن و مث سگ پاچه میگیرن.
این کامی ۱۰۰۰۰ تا دختر دنبالشن. با همشون هم اوکیه.
کلا با همه اوکیه
 
و من اگه اگه بخوام وارد رابطه بشم و این غلطو بکنم گور خودمو کندم.
بچه ها یه نظر سنجی میخوام بذارم
فقط دکلره ریزش مو میده؟ آخه این موی مشکی پرکلاغی ای که  روش زده بود قهوه ای سوخته و البته تو پاچه ی من کردن به جای گردویی انصافا موهامو نمیریزونه :) حالا دو یا سه بار هم روغن آرگان اندازه سه چهار قطره به کل سرم زدم که بعید می دونم همچی معجزه ی درجایی بکنه چون اگه میخواست موی من آسیب ببینه قطعا با رنگ می دید درسته؟ 
خوب حالا ضرر رنگ چیه؟ راسته میگن موها رو بیشتر سفید می کنه؟ 
از رنگ موهام ناراضی نیستم خوب معلومه اونی که من نمیخوام نیست ولی حتی یه
دیروز که داشتم میرفتم برای نوروفیدبک دو تا از همکارام منو دیدن که دارم از پله های ساختمون میرم بالا .تابلوی ساختمان شامل عبارت هایی مثل روانپزشک .متخصص اعصاب و روان مشاوره ازدواج و س ک س تراپه و در کنارش درمان تخصصی میگرن و سر درد...
با اینکه سالهاست مشاوره میرم و یه عده ای هم میدونن که مشاوره میرم اما دوس نداشتم همکارام ببینن دارم میرم تو این ساختمون...
دیروز به دکتره میگم به نظرتون صداقت جواب میده؟ بگم برای میگرنم میام؟ سر بسرم میزاره و میگه
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲
الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابی
مرحله ۲ : توربین
مرحله ۳ : بارز
مرحله ۴ : شموشک
مرحله ۵ : آجرپاره
مرحله ۶ : اینجا آخر خط
مرحله ۷ : ماشین آشغالی
مرحله ۸ : آقازاده
مرحله ۹ : پاچه خوار
مرحله ۱۰ : پیچ پلیسی
مرحله ۱۱ : شاسی
مرحله ۱۲ : دولت روحانی
مرحله ۱۳ : شلیک
مرحله ۱۴ :
جواب بازی آفتابه ۲ رو امروز براتون آماده کردیم ، نسخه سابق این بازی بسیار پر محبوب بود به طوری که بازی آفتابه یکی از اولین بازی های حدس کلمات به شمار میامد.
جواب کامل بازی آفتابه ۲الف) آفتابه جدید (آفلاین)
مرحله ۱ : خرابیمرحله ۲ : توربینمرحله ۳ : بارزمرحله ۴ : شموشکمرحله ۵ : آجرپارهمرحله ۶ : اینجا آخر خطمرحله ۷ : ماشین آشغالیمرحله ۸ : آقازادهمرحله ۹ : پاچه خوارمرحله ۱۰ : پیچ پلیسیمرحله ۱۱ : شاسیمرحله ۱۲ : دولت روحانیمرحله ۱۳ : شلیکمرحله ۱۴ : قوطیمرح
 
علیرضا رفته بود بیرون تا یک مقدار میوه و خوراکی برای خانه بخرد ! یخچالمون تقریبا خالی بود و هیچی نداشتیم که برای فردا غذا درست کنم.
رفتم بالا و وارد سالن شدم اطرافم را نگاه کردم اتاق چهارگوش بود و یک سمت آن دو ردیف صندلی چرمی چیده شده بود و سمت دیگرش میزی اداری قرار داشت که دختری با موهای بلوند و شالی سبز رنگ در پشت آن نشسته بود.
دختر مانتوی سفید تمیزی که به نظر لباس کارش بود بر تن داشت و شلوار لی پاچه کوتاهش که با کفش های کتانی قرمز رنگی ترکیب
گفته بودم یکی از 100تا کاری که میخوایم توو قرنطینه انجام بدیم وب زدن مشترکه. حالا اومدم در جریان یکی دیگه از 100 تا کار بذارمتون!
کچلگی
بعله! ما الان دوتا کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه ایم
تجربه ی خوبیه باد میخوره به کلمو خواهرزادم هم بهم میگه دایی کچل هروقت یه چیزی ازم میخواد میگه خاله هروقت میخواد بندازم دنبالش بهم میگه دایی کچلو اینقد ذوق میکنه دست میکشه رو سرم! میگه خاله بیا دست بزنم به مغزت
دوستام بهم میگفتن چجوری تونستی از موهات دل بکنی؟ خب ب
#روز_دانشجو/ طنزاین که میبینی کنون چون لاله خوش‌بو شدهخرزده تا لایق عنوان دانشجو شدهکل فامیلش کل ممتد کشیدند از خوشیتا خبر آمد زمان ثبت نام او شدهاو خودش یک پا نیوتن بود اما ای دریغسیب ها کلا کمی گندیده و کرمو شدهکنترل سی، کنترل وی، اند تحقیقات اوستگاه حتی دیده ام محتاج بر آندو شدهخواسته رنگ‌سیاسی هم بگیرد یک کمیگاه با کیهان و گه با آرمان همسو شدهاکس روزی موج بود، حالا ببین در خوابگاهسخت محبوب است نام گونه ای دارو شدهاز حراست تا که با اذن ا
من تو آتلیه کار می کنم.البته نمیشه بهش گفت آتلیه یه عکاسی کوچیکه تو یه زیرزمین.امروز یکی از مشتریای قدیمی اومده بود که عکسای هفت ، هشت ، ده سال پیششو با عکسای زنو بچش یکی کنه بندازه تو قاب.بایگانی عکاسی رو گشتم ، سی دیا و دی وی دیایی که چندین سال پیش رایت شده بودن رو گشتم ، ولی پیدا نکردم.حوصله م سر رفته بود.طرفای سه یا چهار ظهر بود و عکاسی هم خلوت.عکسای قدیمی بایگانی رو نگاه کردم.عکسایی که سال دو هزار و چهار گرفته شده بودن و خیلی قبل تر. . . با دور
شستشوی مرتب مجاری تنفسی با آب یا آب نمک رقیقپرهیز از ورود مواد زائد و سمی دیگر به بدن مانند: سیگار و قلیان، حشره کش ها، مصرف غذاهای مانده یا دارای مواد نگهدارنده ، ...پرهیز از خوردن غذاهایی که باعث غلظت خون می شوند، مانند: گوشت گاو، عدس، بادمجان، میرزا قاسمی، سوسیس وکالباس، ماکارونی، قارچ، کله و پاچه و ...درمان یبوست و پرهیز از مواد یبوست آورپرهیز از کارهایی که منجر به کاهش نیروی عمومی بدن می شود، مانند : خواب ناکافی، شب زنده داری، ورزش سنگین و
برای خرید انواع اکسسوری زنانه با قیمت عالی و کیفیت متفاوت می توانید با فروشگاه اینترنتی تک سبد همراه شوید  این چند اکسسوری متفاوت و خلاقانه توسط تیم تک سبد تولید شده و می تواند در آراستگی ظاهر شما تاثیر به سزایی داشته باشد.
 
 
برای مشاهده تصاویر بیشتر و اطلاعات کامل هر محصول بر روی آن کلیک نمایید.
 
 
 

 
کمربند بدون سگک TS قابل تنظیم
 

35,000 تومان
 
 


 
نگه دارنده پاچه شلوار در چکمه و کفش برند TS
 
19,000 تومان

 
 

 
ست گوشواره چرم 6 جفتی
 
18,000 توما
ساالها پیش، به یک بازی آنلاین به اسم جنگ خان‌ها یا خانوارز اعتیاد پیدا کرده بودم که نمی‌دانم هنوز هم هست یا نه، اما آن روزها اعتیادم به قدری شدید بود که حتی یکی از امتحانات آخر ترم دانشگاه را هم از دست دادم، چون با روز آزاد شدن قلعه‌ها مصادف شده بود و صرف عملیات قلعه‌گیری هم حدود 5،6 ساعت طول می‌کشید، بنابراین نه تنها تمام شب را بیدار بودم، بلکه سر جلسۀ امتحان نرفتم و آن درس را هم حذف شدم.
در گروه یا آن‌طور که می‌گفتیم، قبیلۀ ما، افراد تباه
 
  به عکس ها فکر می کنم . به عکس هایی با ژست های متفاوت . به حال و هوایی خاص که دیگر تکرار نمی شد و نشد. و شاید جایی دیگر و در کنار کسی دیگر این اتفاق می افتاد و افتاد .  به عکس هایی که در یک آلبوم مشترک جا خوش می کردند فکر می کنم  و زمان و مکانی را که منجمد می کردند تا روزهایی را یادآور شوند برای غبطه خوردن ، برای عمر رفته ، جوانی طی شده ، آتشی خفته و به سردی گراییده .
 به عکس های دونفره ای فکر می کنم که شاید سرنوشت شان به قیچی سپرده شده باشد. به دقت ج
جدا دلم میخواد بشینم، چشمامو ببندم و باد رو در حالی که توی موهام دست می کشه حس کنم، گرمای خورشید روی صورتمو ببلعم و روحمو بشورم پهن کنم جلوش تا خشک بشه :/ از خنکی هوایی که توی ریه هام میفرستم به وجد بیام، و از شنیدن صدای یه پرنده سرمست بشم .
مسئله اینه که بعضی وقتا فکر میکنم انقدر زیادی بزرگ شده، عجیب، حس یه گلوله برفی غلتان رو میده که جلوشو گرفتن سخته گاهی، دید منطقیم رو میگم (البته اینکه اسمش دید منطقی باشه جای بحث داره.). اجازه ی لذت های کوچیک
بالاخره بعد از تمام سربالایی ها به سرپایینی رسیده بودم. خوبی اش این بود: اول سربالایی می رفتم و برگشت سرپایینی بود. سربالایی ها را اول صبح و در تاریک روشنای دم سحر رفته بودم. آسمان یک آبی عجیب و غریبی بود. از آن آبی های توی فیلم ها که حس خوبی می دهند. از آن آبی ها که درخشان نیستند. مثل آسمان آبی یک نقاشی اند.  
توی سرپایینی پدال زدم و سرعت گرفتم. سریع دنده ها را رساندم به بالاترین حد ممکن و پدال زدم. می خواستم ببینم بیشترین سرعتی که می روم چه قدر اس
امروز خیلی سرم شلوغ بود ..از اول صبح که درگیر اسباب کشی و جمع و جور خونه مامان بزرگیم ...که تو خونش پر از خاک اره و براده اهن و گچ و...بود ‌‌‌...
رفتم اونجا کمک ...البته بیشتر تو کارایی مث وصل کردن تلویزیون و آنتن و اینجور چیزا .‌‌...از ظرف و ظروف چیدن متنفرم...مبلا رو چیدیم و جارو کردیم و اومدیم ...
من و خاله ها ...مامان نبود چون دایی رو دعوت کرده بود شام خونمون...
منم ساعت ۴ کلاس داشتم تا چشم وا کردم دیدم ساعت ۴ و نیمه و من با پاچه های بالا زده دارم آشپزخ
اگه تا دوشنبه از این هفته ی شخمی زنده و سربلند بیرون اومدم میام مینویسم واستون
 برنامه چیه؟ 
فردا پرسش اون استاد مَرده که انگار دائم الپریوده و هی پاچه می گیره + کنفرانس که تا چند دقیقه پیش مشغول درست کردن پاورش بودم و خودشو هنوز حفظ نیستم
چهارشنبه:کوییز آناتومی سر و گردن
پنج شنبه:کلاس موسیقی که هیچی تمرین نکردم و کلی نت واسه حفظ کردن دارم
شنبه:پرسش اون استاده که جلسه قبل شاکی شدم گفتم من داوطلب بودم چرا ازم نپرسیدی اونم واسم شاخ و شونه کشید
سلام بخاطر سوالات دوستان امروز تصمیم گرفتم راجب تغییر سبک تغذیه و زندگی صحبت کنم.
به طور خلاصه و مفید یک سری موارد رو خدمتتون عرض میکنم :
1 . روغن هاتون رو عوض کنید : به جای روغن های مایع و جامد صنعتی روغن های طبیعی بخورید مثل روغن ارده کنجد روغن زیتون روغن های حیوانی . این روغن ها هیچ ضرری ندارن . نه تنها چربی خون را بالا نمیبرن بلکه پایین هم میارن کافی است بعد از 2 3 ماه مصرف این روغن ها برید آزمایش چربی خونتون رو با قبل مقایسه کنید . بسیاری از بیم
سلام بخاطر سوالات دوستان امروز تصمیم گرفتم راجب تغییر سبک تغذیه و زندگی صحبت کنم.
به طور خلاصه و مفید یک سری موارد رو خدمتتون عرض میکنم :
1 . روغن هاتون رو عوض کنید : به جای روغن های مایع و جامد صنعتی روغن های طبیعی بخورید مثل روغن ارده کنجد روغن زیتون روغن های حیوانی . این روغن ها هیچ ضرری ندارن . نه تنها چربی خون را بالا نمیبرن بلکه پایین هم میارن کافی است بعد از 2 3 ماه مصرف این روغن ها برید آزمایش چربی خونتون رو با قبل مقایسه کنید . بسیاری از بیم
آتیش کن بریم. همین الان که شبه. که نم ِ بارونه. همین الآن که من دلم تنگه. آتیش کن بریم شمال. بریم واستیم رو شرقی ترین نقطه ی دریای خزر تو خاک ِ ایران. ماشینو یه گوشه رها کنیم و پاچه های شلوارامونو بدیم بالا. بعدم شروع کنیم به قدم زدن کنار دریا. به دویدن رو ساحل.  ساحل اگر شنی بود راه بریم و بدوئیم، اگه صخره ای بود بالا بکشیم. و تا غربی ترین نقطه ی دریاچه  تو خاک ایران راه بریم. بدوئیم. شنا کنیم. و تمام این مدت صُباش بخندیم. غروباش بغض کنیم. من دیگه دل
یعنی در این دنیا کسی وجود دارد که عادات غذایی‌اش شبیه من باشد؟
سوسیس و کالباس و نوشابه دوست نداشته باشد، لب به پیاز نزند و از تک‌تک غذاها آن را جدا کند، عاشق سیر خام باشد ولی از سیر پخته حالش به هم بخورد، نخودفرنگی و فلفل دلمه‌ی پخته دوست نداشته باشد اما عوضش عاشق گل‌کلم و کلم‌بروکلی پخته‌شده باشد،چیپس معمولی* و پفک و پنیر پیتزا را به خاطر چربی‌اش نتواند تحمل کند اما به کله‌پاچه عشق بورزد و از سیرابی هم به شدت استقبال کند، و در آخر هر وقت
اهواز 1398/09/16
#باران که می بارد چه تند باشد و چه به قول گفتنی: #منچستری، #مردم شهرها و کشورهای مختلف از بارش باران خوشحال می شوند و برخی از آنها نیش شان تا بناگوش باز می شود و بعضی دیگر بسته به حس و حالشان؛ #تنهایی، #دو_نفره و یا #دسته_جمعی تصمیم می گیرند زیر باران قدم بزنند و یا پس از تمام شدن بارش باران از هوای #دلپذیر لذت ببرند. این قاعده بر همه و یا بهتر است بگویم اکثر شهرای #کشور و کشورهای دیگر منطبق است الّا شهرهای #خوزستان خصوصا شهرهای #جنوبی م
خیلی وقت بود ننوشته اینجا ننوشته بودم. خیلی وقتهام صفحه رو باز کردم ولی حوصلم نکشید بنویسم. تا امروز.
1- تمرین سازم رو یه فصله گذاشتم کنار و دیگه کششی برای سمتش رفتن ندارم (انگیزه و ارادم رو از دست دادم)
2- چندین تا کتلب خوب خوندم که حوصله انتشارشون اینجا رو نداشتم ایشالا یه وقت مناسب که از این حال در اومدم دونه دونه پست میزارمشون.
3- چندین تا فیلم دیدم که چند تاییشون ارزش معرفی داشتن (اینم هر وقت حوصله انتشار بند دوم اومد اینهارم پست میزارم)
4- پام
غم مخور گر حاکمی دزد می شود                                                 شکوه ز بی کفایتی دوران می شود
غم مخور خزانه خالی کرده است                                                  غم بخور مردمی بی خرد پرورده است
مردمان چشم بسته پای بقچه رفته اند                                          بی خیال زعلم و عالم دوران رسته اند
مردمی که بهر دزدان دست می زنند                                            حق شکوه و ناله زخود پر می زنند
مردمان با دست زدندحناق گیرند                     
روزنامه هفت صبح - میثم فرزیان: من و شما همین تازگی ها با بیت کوین آشنا شده ایم. یعنی درست از وقتی که در خبرها خواندیم چیزی به اسم پول الکترونیکی یا ارز مجازی به وجود آمده و ارزش آن با سرعتی عجیب و غریب در حال بالارفتن است. با این حال قبل از من و شما خیلی ها از مدت ها قبل دنبال کار را گرفته بودند. بالاخره شم اقتصادی است و هزار رحمت و منفعت. برخلاف آنهایی که فکر می کنند الان می شود پاچه های شلوار را بالا زد و مثل جویندگان طلا، کیلو کیلو سود به جیب زد،
الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ
خداییش قصد پاچه خواری ندارم ولی انصافاً:
کی یو دیدی که جلوی گردن کلفتا سینه سپر کنه وُ جلوی ضعیفا گردنشو کج؟
توی داستانا داریم ولی توی دنیای کنونی چی؟
به امریکای ابر قدقد که میرسه, انگار که خانی داره به نوکر دست و پا چلفتیش امر ونهی میکنه! ولی وقتی جلوی مردم کشور خودشه, میگه من نوکرتونم و گردنم از مو بارکتر! هرچی میگین قبول!
خداییش تجلی آیه کریمه رو توی اینا نمیشه دید؟
معکو
یک: ساعت ده و نیم خوابم برد...یهو داداشم اومد تو اتاق برام چای آورد،بیدار شدم چای و تا نصفه خوردم دوباره خوابیدم...وقتی بیدار شدم اصلا یادم نبود کجام؟صبحه؟ظهره؟شبه؟روزه؟در این حد عمیق و سبک :)))عمیق واسه اینکه جواب این سوالارو نمیدونستم...سبک واسه اینکه وقتی دوباره خوابیدم هر بار که صدای اون آهنگ دیردیر دیریننننن برنامه برنده باش و میشنیدم از خواب میپریدم دوباره می خوابیدم،یه بارم رفتم تو هال رو مبل خوابیدم...دلم سوخت واسه خودم:(
هیچی دیگه باب
دست خود را که از لابلای خس و خاشاک آنسوی تپه ها بیرون می آوری و گمان می بری برْد را کرده ای لبخند رضایت ناشی از ذهن پرورده ای هجو که کودک سیب دزد در این سوی خیابان در کوچه ی منتهی به خانه اش میزند سرتاسر بر لبهایت خشک می شود. و کماکان آن دست دیگرت در میان آن هیاهو به بار نشسته است و موکب مگس های بازار است و یا گوشه ای دیگر دستی در پاچه ای دارد و میمالد. هی میمالد و میمالد که نقش بندد قالب های مانکنی بر پیکره ی عدسی و هی تنگ و گشاد کند سوراخ مردمک را.
جدیداً خیلی کریه المنظر ایکبیری نکبت شده ام. و ا این موضوع ناراحتم. و میتوانم تا سالها و حتی روزها درباره اش غر بزنم و بنالم. و برای این دارم در وبلاگ این کار را میکنم چون به اندازه ی کافی با این موضوع ملت را جنده کرده ام و اینجا را تا قرنها بعد و حتی هفته ها بعد کسی انتظار نمیرود بخواند. و اگر شما دارید این را میخوانید خیلی بدشانس هستید و خیلی دلم میخواست شما را برنده ی خوششانس بدشانسترین فرد این برنامه اعلام کنم ولی آنقدر بدشانس هستید که حتی ا
یه سرى از انسان ها،اطرافمون رو احاطه کردن که هیچ وقت نمیشه از دستشون نفس راحت کشیدانقدر رفتار هاشون احمقانه و در عین حال بچگانه ست،که پررو پررو،وایمیستن جلوت و میگن که تو بچه اى!تیکه کلام اکثرشون هم،اسکل ه.هیچى هم جز این بلد نیستن!فکر میکنن خیلى شاخ ان ولى خبر ندارن که بین هم نوع هاى بدتر از خودشون،شاخ ان!معمولا باید جلوى اینجور افراد،که جدیدا خیلى زیاد شدن،سکوت کرد ولى اونا انقدر نفهم و بى شعورن،که فکر میکنن ما نمى تونیم جوابشون رو بدیم.وق
خب واقعا باورم نمیشه الان ۷ آذر باشه . بهش میخوره همین دوم سوم نهایتا باشه! پنج روز عقبم ینی. درس خوندن خوب پیش می‌ره . ازون حالت سیاه اومدم بیرون  و دیگه حس ناراحتی و بهم ریختگی ندارم . البته خب تصمیم گرفتم روزا رو بخوابم و شبا به زندگی بپردازم .کاملا شب زی و خوناشامی :/ چونکه فک میکنم اینطوری راحت ترم و ارتباطم با آدم کمتره اصولاً :/ با توجه به اینکه آدما روزگرد هستن و شبگرد نیستن :// دیگه اینکه از پوکر گذاشتن آخر جمله هام خیلی بدم اومده :/ و دوس ند
مشاوره تربیت کودک:
والدین عزیزبدانند 
در انتخاب کلمات خود دقت کنید.
هیچگاه نگویید " جمع و جور کن" زیرا یک به هم ریختگی وسیع به راحتی می‌تواند کودک خردسال را دست پاچه کند. 
به او طوری فرمان دهید که در آن راهنمایی نهفته باشد
 مثلا بگویید: " اول ماشین‌ها رو جمع کن، بعد سراغ کتابها برو" 
بدین ترتیب با شکستن کارها و تقسیم آنها به کارهای کوچک‌تر، یک کار به ظاهر بزرگ و بی انتها تبدیل به مجموعه‌های کوچک و قابل کنترل می شود...
رسانه ی پای کار
روزها، حکم سرداری بود و شب ها حکمِ اصغر قزاق. این بار لباس قزاقی کار سازتر بود. دوسیه برای مردم می دوزند. داغ و درفش و موش و گربه بازی و واق واقِ سگ و پاچه گیری و سر دیفال، مثل شغال روی دو پا می نشست و پَروار می شد. تا خبر رسید. مثل برق و باد. مثل اَلو. تو باغ استانداری باید قزاق ها، مواجب بگیرها و هر چی بود و نبود با زنان شان، سر برهنه بروند. قصابِ قزاق، غیض کرد و زن و بچه شو فرستاد به جایی که دست گرگ نرسه. خودش افتاد به تویِ چاه شغاد! در هولی شَم، تخت
- امیررضا! امیررضا! بدو بیا دیگه!

امیررضا تر و فرز خودش رو رسوند توی‌ هال. موهایش هنوز مثل جوجه تیغی بالا بود.

- پسرم! تا من این سیبا رو می‌چینم توی ظرف تو هم یه دستمال بکش رو سفره که خاک نشسته روش.
تا سال تحویل فقط پنجاه دقیقه مونده بود. امیررضا و نیوشا بیشتر
از بابا و مامان ذوق داشتند که لحظه سال تحویل بنشینند دور سفره هفت‌سین.

- آمنه! پاچه این شلوار من رو ندوختی؟

- ای وای! یادم رفت! دیشب که سر چرخ خیاطی بودم ده بار گفتم کسی لباساش نیاز به درست ک
سمت کابینت ها دوید دست پاچه بود در حال باز کردن گفت :-کجاست جعبه ی کمک های اولیه ؟نگاهش مضطرب وپریشون بود که با گریه گفتم :-اون یکی ...سریع باز کرد وجعبه رو دید سریع آورد و با هرمکافاتی بود دستمو باند پیچی و پانسمان کرد خونش بند نمی اومد دستمو محکم گرفته بودم وقتی برام پتادین ریخت ناخود آگاه از شدت سوزش ودرد با گریه نگاهش کرد و گفتم :-آخ...نکن. نگام کرد با گریه گفتم :-خونش بند نمیاد -باید بخیه بخوره تمام نگاهم به چشمای عاشقش بود و با گریه گفتم :-می
اولین حقوقمو گرفتم . حس خوبی داشتم ولی نه اونقدر که فکر میکردم حس خوب بهم بده . البته اولین اولین حقوقم هم نبود . قبلا کار کرده بودم و پول دراورده بودم . اما این کار اولین کار کارمندی با حقوقمه . 
خوبیش این بود که با پولش کلی چیزای مختلف خریدم . حس خوبش این بود که با اولین حقوقم برای کسی که همیشه حمایتم کرده کادو خریدم . 
ماه دوم کارم شروع شده . 
بچه های شرکت یکی یکی دارن خودشونو نشون میدن . این آدم های در ظاهر ناراضی و در باطن نگران موقعیت . آدم های
اولین حقوقمو گرفتم . حس خوبی داشتم ولی نه اونقدر که فکر میکردم حس خوب بهم بده . البته اولین اولین حقوقم هم نبود . قبلا کار کرده بودم و پول دراورده بودم . اما این کار اولین کار کارمندی با حقوقمه . 
خوبیش این بود که با پولش کلی چیزای مختلف خریدم . حس خوبش این بود که با اولین حقوقم برای کسی که همیشه حمایتم کرده کادو خریدم . 
ماه دوم کارم شروع شده . 
بچه های شرکت یکی یکی دارن خودشونو نشون میدن . این آدم های در ظاهر ناراضی و در باطن نگران موقعیت . ۀدم های
این هفته واقعا بد بود واقعااا... از شنبه اش شروع شد تا امروز که چهار شنبه است:/
شنبه یک گندی زدم که هم خودم ناراحت شدم و هم یک نفر دیگه و از این بابت کلا شب شنبه کلا به ناراحتی و عذاب و جدان گذشت ولی صبح روز یکشنبه حل شد ولی باز عصر روز یکشنبه تو اتوبوس دعوا شد و هنینطور روز دوشنبه سر اینکه خانمهایی که نشسته اند میگن نخندین/یواش حرف بزنین/حرف نزنین/ دستتون بهمون نخوره/پاتون بهمون نخوره/کیفتون بهمون نخوره و... کلا نه جا داشتیم بشینیم نه اجازه داشتیم
یه صبح دیگه شروع شد و من با چشمام میتونستم همه چیزو ببینم، رفتم جلوی آینه و ماتم برده بود. نمیدونم چرا ولی حال عجیبی داشتم. صبحونه رو رفتیم خونه بابام. آخه شب قبلش داداشم زنگ زد گفت بیاین که کله پاچه بخوریم! منم که عاااشق کله پاچم...
یعنی فکر کن با چه ذوقی پا شدم ازخواب !!!
کله پاچه رو که بقیه خوردن و منم نون و پنیر ... یه همچین آدم ساده زیستی ام من ! داشتم چایی میخوردم که بابام اومد و یه سیب سرخ رو با یه دستمال نمدار پاک کرد و داد بهم، گفت ببین چقدر خو
یه قانون هست که می‌گه: هم‌اتاقی‌های مهربان رو مخ، هرگز از بین نمی‌روند بلکه از اتاقی به اتاق دیگر و از فردی به فرد دیگر، تبدیل می‌شوند.اگر تا ترم پیش هم‌اتاقیم فقط مثل مامانا دنبالم راه میفتاد که زیتون و خرما تو حلقم کنه و پشت کولر کمین می‌کرد که نرَم توش وایسم و شبا نمی‌ذاشت برم حموم که سینوزیتم فلان نشه و معتقد بود هروقت ناراحتم می‌فهمه، هم‌ اتاقیِ تابستونم منتظره اندکی برخلاف میلش عمل کنم تا بخوره تو ذوقش و ناراحت بشه و نه تنها  همش
یک- این که گفتند بسته های رایگان ماسک و ژل به در منازل مردم قم برده می شود تا به این لحظه محقق نشده و کسی را ندیدم و نشنیدم که دریافت کرده باشد.
دو- راست یا دروغ گفته می شود اجساد جن باختگان کرونا را بدون غسل داخل کاور گذاشته و به خاک می سپارند. نمی دانم صحت دارد یا نه؛ اما همان طور که بیماران کرونایی توسط پرستاران و پزشکانی با لباس مخصوص مراقبت می شوند اجساد را هم می توان با لباس مخصوص و حفاظت شده غسل داد و نیازی به تعطیلی این حکم شرع نیست مگر آن
 
آقاهه سیگار می کشید، خانومه، پیر، جوون. تو این هوا سیگار مزه میده؟ من که بلد نیستم. تو بلدی، میکشی هم. یکی هم به یاد من بکش. گمان نکنم فرقی کنه یا این یکی بیشتر تو ریه هات رسوب کنه. بکش. قرآن خدا که غلط نمیشه. مدیر حالا بیاد نگام کنه. الان بیشتر نزدیکم به خیس. پا گذاشتم به خیابونایی که نه دیده بودم نه شنیده. چه مغازه هایی. چه بوهایی. دلم مالش رفت. خانومه چتر داشت، قرمز، صورتی، سرخابی. وایساد جلو دونات فروشی. دوناتای مغازهه حرف میزدن با آدم، اگه خو
«پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی» اثر ماتئی ویسنی‌یک.
این نمایشنامه درمورد زنیه که در جنگ بوسنی مورد تجاوز قرار گرفته. توی این نمایشنامه از این صحبت میشه که تجاوز در زمان جنگ نه برای لذت، که نوعی نمایش قدرته. و البته زنی به تصویر کشیده شده که به مرحله فروپاشی رسیده..
«می‌خوای بدونی من توی دلم چه تصویری از کشورم دارم؟ دلت می‌خواد بدونی؟ کشور من تصویر یه سرباز مست حیران رو داره که خنجرش رو روی پاچه شلوار ارتشیش تمیز می‌کنه و توی غلافش
 
دست‌یابی مردم به اسلحه‌خانه نیروی هوایی و شدت یافتن درگیری مسلحانه مردم و نظامیان؛ انتشار متن فتوای امام مبنی بر باطل بودن قسم وفاداری ارتشیان به شاه؛ اعلام منع عبور و مرور از ساعت چهار و سی دقیقه عصر توسط ارتش شاه؛ انتشار حکم امام درباره‌ی ماندن مردم در خیابان‌ها؛ پیوستن نیروی دریایی و هوایی به مردم
ساعت 10 صبح اسلحه‌خانه‌ی نیروی هوایی به همت مردم و کمک همافران فتح شد.
ساعاتی بعد کلانتری‌های 9، 10، 11، 12، 16، 26 و کلانتری نارمک به دست مرد
ساعت 10 صبح اسلحه‌خانه‌ی نیروی هوایی به همت مردم و کمک همافران فتح شد.ساعاتی بعد کلانتری‌های 9، 10، 11، 12، 16، 26 و کلانتری نارمک به دست مردم افتاد.مردم تانک‌ها و نفربرها را به خیابان‌ها آوردند و به یکدیگر روحیه می‌دهند. فرمانداری نظامی که دست‌پاچه شده‌است، در آخرین اعلامیه‌اش که بارها از رادیو پخش شد، ساعت منع عبور و مرور را چهار و نیم عصر اعلام کرد.امام خمینی در پاسخ به دستور فرمانداری پیامی به این شرح صادر فرمودند: «اعلامیه‌ امروز حکومت
ارمنستان که در همسایگی ایران قرار گرفته در سال های اخیر به یکی از مقاصد گردشگری ایرانیان تبدیل شده که سالانه مسافران بسیاری را از مرزهای زمینی و هوایی به خود جذب می کند. یکی از بهترین بخش های سفر تجربه طعم غذاهای آن منطقه است و بی شک ارمنستان با تاریخچه غنی که دارد غذاهای محلی و سنتی لذیذی نیز دارد. در این مطلب آژانس مسافرتی آرزوی آسمان آبی قصد دارد تا برخی از غذاهای محبوب ارمنستان را به شما معرفی کند، پس با ما همراه باشید تا در تور ارمنستان
صبح با صدای تند پَرپَر و کشیده شدن ناخن های دو تا بچه قمری روی قرنیز پشت پنجره بیدار شدم، لابد سر دان هایی که قبلا ریخته بودم دعوای شان شده بود.  صدای خراشناک کارگذاشتن چند تیر آهن توسط کارگرها در ساختمان نیمه سازی که یکهو سر بر آورده می آمد آن یکی شان که با کلاه زرد آن بالا در طبقه ی چهارم ، پنجم ایستاده بود اگر نور کمتر می شد  می توانست من را ولو شده روی تختخوابم ببیند .با اینهمه ملحفه را کشیدم روی سرم و لنگ و پاچه ی لختم را پوشاندم . حس بدی ست ک
صبح با صدای تند پَرپَر و کشیده شدن ناخن های دو تا بچه قمری روی قرنیز پشت پنجره بیدار شدم، لابد سر دان هایی که قبلا ریخته بودم دعوای شان شده بود.  صدای خراشناک کارگذاشتن چند تیر آهن توسط کارگرها در ساختمان نیمه سازی که یکهو سر بر آورده می آمد آن یکی شان که با کلاه زرد آن بالا در طبقه ی چهارم و پنجم ایستاده بود اگر نور کمتر می شد  می توانست من را ولو شده روی تختخوابم ببیند .با اینهمه ملحفه را کشیدم روی سرم و لنگ و پاچه ی لختم را پوشاندم . حس بدی ست ک
سلام
همیشه واسم ی جیزی سوال بوده، این که دختر خانوم هایی که لباس باز میپوشن توی خیابون، یعنی ساپورت میپوشن موهاشون رو از پشت بیرون میندازن، مانتو جلو باز می پوشند، پاچه شلوار شون هم بالاست. 
فکر کنم فهمیدین کدوم خانوم ها رو میگم که خب تعداد شون هم کم نیست واقعا، بحث من نحوه لباس پوشیدن شون نیست، چون راجع به این موضوع زیاد بحث شده، بحث من اینه که عقایدشون چه جوریه ؟ خیلی واسم جالبه این موضوع.
یه سری میگن عقاید ربطی به پوشش نداره، ولی به نظر م
میدونین به چی فکر میکنم،
به اینکه طرف دهنشو باز میکرد،
میگفت من از خانواده با اصل و نصبم،
هرکاری میکنم درسته،
تو یه جنده ای،
دور سرت باید حلقه بندازن بکشن،
نمیدونم دوست پسرت شته بود،
یا مثلا آدم لاشی ای بود، یا تو اصلا نباید باهاش رابطه استارت میزدی،
و کلا کله ش رو توی همه ابعاد زندگی خصوصی من میکرد و اونم با تحقیر!
 
بعد یهو به خودش میاد، میبینه 37 ساله کلا پشت مو و گردنش رو تمیز نمیکرده.
مثلا فکر کن شرکت بزرگ بیزینیسی دنیا میخواستن استخدامت ک
هفته ی چهارم سرعت خیلی زیادی داشت ، شبیه سرعت سرسام آور یک گلوله که از اسلحه ی یک بی دل شکلیک میشود تا دلی گرم و تپنده را سوراخ کند و خونش را بپاشاند روی آسفالت :/ این هفته هم در آخر خون مرا پاشاند روی دیوار اتاقم و بعدش هم شروع کرد به خندیدن و آنقدر خندید تا اشک از چشمان به خون نشسته اش جاری شد :/ و بعد هم انگشت فاکش را نشانم داد و روی صورتم شاشید :// تا ثابت کند قدرت دست کیست و من چه موجود وارفته ی بی دست و پایی هستم :/ سپس درحالی که دور جنازه ام قدم م
بسم الله الرحمن الرحیم ./
شب را توی پارک نزدیک ساحل داخل شهر به صبح رساندیم ! صبح رفتیم فریدونکنار و خرید ... و ظهر برگشتیم ... به همین سادگی !

 عکس زیاد گرفته بودیم، در ساحل سنگی با بتون های بزرگ رنگی اش ، ساحل شنی با قایق های زرد و سبز و آبی و سرخش ، با کف ساحل ، موج دریا ، صدف های جفت شده ، عینک آفتابی زده بودیم که چشمهامان از شدت نور در عکس ها لوچ نیفتد ! لبخندهایمان را پررنگ کرده بودیم و عکس گرفته بودیم! هزار جور ژستی که شبیه هیچکدام از لحظه های زن
قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَینا عَلَیهِ آباءَنا
« [کافران ] گفتند: بلکه ما از آن چه که پدرانمان را معتقد به آن یافته ایم، پیروی می کنیم.»
 
من جامعه شناس نیستم اما به طور کلی میتونم اجتماع فعلی اینطور تقسیم بندی کنم:
دسته اول: اینا یه سری اعتقادات از بچگی تو مغزشون فرو کردن مثل دین, خدا, فرهنگ محل زندگیشون و...
این دسته به علت همیشه مقلد بودنشون در دسته های چندهزارتایی به فنای عظما میرن!
 
دسته دوم: اینا بچگی کلا پرت بودن از قضیه و نتیجتا کمی د
پاچه های شلوارش را بالا داد و با مظلومیت به من خیره شد:
-اینجا رو نگا!
جای سوختگی روی پاهایش دلم را کباب کرد.  ارام روی سوختگی اش دست کشیدم:
- چیشده؟
با ناراحتی پاچه ی شلوارش را دوباره پایین داد:
-جای تنبیه مامانمه!
با شنیدن این حرف عین برق گرفته ها نگاهش کردم. باورم نمیشد یک مادر انقدر قسی القلب باشد که با 
بچه اش همچین کاری بکند. اخم غلیظی کردم:
-راس میگی؟ واسه چی اینکارو کرد؟
سرش را بالا و پایین کرد:
-اوهوم. واسه اینکه بدون اجازه رفته بودم خونه ی
احساس خیلی خوبی به شهر بندرعباس دارم.یه خورده گدا زیاد داره ولی در کل محیطش رو دوست دارم.مردم خوبی هم داره و رفتارشون با مهاجرین بدک نیست.دریاش هم خیلی قشنگه.دانشگاه آزادش هم که امروز رفتیم آزمون استخدامی دادیم قشنگ بود و بافت جالب بندری داشت.یه جورایی شهر زنده و پویایی هست.بدترین جای دنیا هم به نظر من عسلویه هست.هوای کثیف ، محیط زیست نابود ، مردم نه چندان خوب ، امکانات صفر و ...!
کاش میشد همین قشم برام اوکی میشد و یه خورده از این هیایو و همهمه ا
بسم الله الرحمن الرحیم
 
امروز داشتم به این فکر می کردم که بعضی کارها چه قدر زود برایمان عادی می شود.فکر می کردم مثلا ده سال پیش اگر یک خانم پاچه های شلوارش را بالا می کشید و در خیابان راه می رفت چه طور نگاهش می کردیم؟ یا اگر یک آقا با شلوارک در خیابان راه می افتاد یا یک ماشین صدای ضبطش را آنقدر بلند می کرد که صدایش تا چند چهار راه آنورتر هم می رسید؟
تصمیم گرفتم برام عادی نشه.
تصمیم گرفتم هربار که یک کار اشتباه می بینم یا حتی مهم تر ،می کنم.برام ع
- خواهر پرژین یکی از بهترین وبلاگ نویس هایی که میشناسم فوت شدن، براشون از صمیم قلب آرزوی صبر میکنم. از وقتی وبلاگشون رو باز کردم و اون مطلب رو دیدم تا همین الان تو شوک هستم. امیدوارم اون دو تا بجه ی نازنینش آسیب نبینن و در آرامش بزرگ بشن با اینکه سخته.
- مزخرف تر از سندروم پیش از قاعدگی نداریم و نخواهیم داشت، فرشته مقرب الهی هم که باشی در این دوران میشی سگ پاچه بگیر.
- برانکو گفته از چند ماه پیش با الاهلی مذاکره کرده بودم، چند ماه پیشش هم میشه همو
بی آنکه بخواهم تظاهرکنم باید بگویم پروفسور لیدن براک مرد
خوبی بود،ولی هرچه زمان می گذشت بیشتربه صورت یک آدم
غیرمعمولی درمی آمد.اواستاد دانشگاه یوهانیوم بود وهرگاه که از
حالت معمولی اش خارج میشد مقاله ها و نوشته های علمی خود
را در زمینه ی معدن شناسی فراهم می کرد.متاسفانه عموی من
نمی توانست به خوبی اشخاص دیگرحرف بزند.زمانی که مقاله
هایش را برای حاضرین می خواند یا سخنرانی می کرد،اغلب
به طورناگهانی زبانش به لکنت می افتاد و آن وقت برای اینکه
کل
توی گرمایی که اگر به صوت صامت و ثابت زیر آسمانش می‌ایستادی، می‌توانستی مغز پخته شده‌ات را در بیاوری، لای یک ساندویچ بگذاری، رویش سس بریزی و بخوری، نیم ساعت در مرکزی‌ترین تابش نور خورشید منتظر سرویس بودم تا بیاید و مرا از طویله‌ای که اسمش مدرسه بود نجات دهد. امتحان آخر خرداد ماه، حکم یک آتش بس پرکشتار است. سرویس نیامده بود و من تلوتلو خوران راه را کج کرده بودم سمت خانه که برادر همکلاسی‌ام با موتوری که خود همکلاسی هم پشتش نشسته بود کنارم ا

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها